مادرانه
وقتی بدنیا اومدی همش به فکر این بودم کی میشه بزرگ بشی ، کی میشه برام بخندی ، کی میشه دندونای سفید تو دهنت نمایان بشه و وقتی لبای خوشگلت از هم باز میشه مرواریداتو ببینم ، کی میشه 4دست و پا بری و بایستی و بعدش راه بری ، کی میشه صدای قشنگتو بشنوم و برام حرف بزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟ همه اینا از آرزوهام بود از آرزوهایی که دوست داشتم زودتر بهش برسم و همش ترسی در وجودم بود از اینکه یعنی عمرم قد می ده رشد و نمو تو رو با چشای خودم ببینم وای یعنی میشه آرزوهای کوچیک ولی بزرگ من برآورده بشه و پسر نازم روز به روز بزرگ و بزرگتر بشه ، همش میرفتم در کمدت رو باز می کزدم و لباسات و نگاه می کردم و با خودم می گفتی واااااااااااااای کی میشه که این لباسا ان...
نویسنده :
نعیما و بهروز
19:41